تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

سوار اتوبوس می شوم و به ایستگاه برمی گردم و در همان کافه قبلی یک پیاله سوپ رشته که بخار از آن بلند می شود می خورم. موقع خوردن آن سر فرصت از پشت شیشه بیرون را تماشا می کنم. ایستگاه پر از آدم هایی است که مدام می روند و می آیند، هر یک لباس دلخواه خود را پوشیده، کیف یا ساکی به دست گرفته و تند و تند می رود که به کارش برسد. به این شتاب بی امان جمعیت زل می زنم و صد سال بعد را مجسم می کنم. صد سال دیگر همه این آدم ها -به اضافه من- از روی زمین ناپدید و بدل به خاک و خاکستر می شویم. فکری غریب، اما همه چیز جلو چشمانم شکلی غیرواقعی به خود می گیرد. انگار وزش بادی می تواند همه را با خود ببرد.

 

کافکا در کرانه

هاروکی موراکامی

  • ۰
  • ۰

اغلب بهترین قسمت‌های زندگی اوقاتی بوده‌اند که هیچ‌کار نکرده‌ای و نشسته‌ای و دربارهٔ زندگی فکر کرده‌ای.


عامه پسند

چارلز بوکوفسکی

  • ۰
  • ۰

تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم میجنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.


بوف کور

صادق هدایت

  • ۰
  • ۰

بیا وداع کنیم خان برارم؛ بیا وداع کنیم. اگر بنا باشد کسی از ما بماند، همان به که تو بمانی. کینه‌ تو به کار این دنیا بیشتر می‌آید تا عشق من.


کلیدر

محمود دولت آبادی

  • ۰
  • ۰

 

سیاه پوست ها کم و بیش فقط به ضرب چماق کار می کنند، لااقل آنها هنوز عزت نفس شان دست نخورده، در حالی که سفیدپوست ها که نظام و تمدن شان، طبیعت شان را به غلتک انداخته، خود به خود به کار می افتند.

چماق بالاخره صاحبش را خسته می کند، در حالی که آرزوی قدرت و ثروت، یعنی چیزی که وجود سفیدپوست تا خرخره از آن لبریز است، نه زحمتی دارد و نه خرجی.

این بدوی ها بلد نبودند برده شان را "آقا" صدا بزنند، گاهی هم او را پای صندوق رای بکشند، براش روزنامه بخرند یا در درجه اول راهی میدان جنگ کنند تا آتش شور و حرارتش بخوابد.

 

سفر به انتهای شب

لویی فردینان سلین

  • ۰
  • ۰

نمیدونم، آدم گیر می افته دیگه. یه نفر رو می شناختم که یک روز در زوریخ وارد یک مغازه لوازم التحریر فروشی شد تا یه مداد بخره. همونجا موندنی شد. هنوزم اونجا اسیره. شده صاحب اهل و عیال.


رومن گاری

خداحافظ گاری کوپر

  • ۰
  • ۰

زندگی عبارت از ستیز همه با همه است. این موضوع شناخته شده ای است. ولی چگونه این ستیز در جامعه ای کم و بیش متمدن جریان می یابد؟ مردم نمی توانند به محض دیدن هم، به یکدیگر هجوم ببرند. به جای این کار می کوشند تقصیر را متوجه دیگری کنند. کسی برنده می شود که بتواند دیگری را مقصر کند. بازنده کسی است که به خطای خودش اعتراف کند... کسی که معذرت می خواهد خودش را مقصر اعلام می کند. و اگر خودت را مقصر اعلام کنی، دیگری را تشویق می کنی که به دشنام دادن به تو، آشکارا به لو دادن تو، تا پای مرگ ادامه دهد.


میلان کوندرا

جشن بی معنایی

  • ۰
  • ۰

روی اسباب و وسایل ماهیگیری ولو شده ام، در قایقی که در مه حرکت می کند، تلوتلو می خورم و احساس آرامش می کنم. انگار چون زنی را که دوست داشتم از دست دادم دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست. بدبختی باعث می شود که از همه چیز دل بکنی. خوشبختی مانعی است برای رسیدن به چنین آرامشی! احساس خوبی دارم، می ترسم که دیگر هیچوقت این حس را نداشته باشم.


در جنگل های سیبری

نوشته سیلون تسون

  • ۰
  • ۰

«تفتیش کننده های عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتاب ها را می سوزانند. اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خنده ای آرام شنیده می شود، چون که کتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خود اشاره دارد»


تنهایی پر هیاهو

بهومیل هرابال