یک دسته بندگی را به جایی رسانیدهاند که همه گناهها را به گردن خودشان میگذارند تا اصل موضوع پایمالی شود.
هدایت-نامه ها
یک دسته بندگی را به جایی رسانیدهاند که همه گناهها را به گردن خودشان میگذارند تا اصل موضوع پایمالی شود.
هدایت-نامه ها
یادم افتاد چه جاهایی در دنیا هست و من درچه منجلابی دست و پا میزنم.
هدایت-نامه ها
هیچ چیز تازهای نشنیدهام. شاید در دنیا چیزی عوض نمیشود یا نسبت به عمر ما همهاش مکررات است.
هدایت-نامه ها
همه این کارها لایشعر است. به هر حال هرچه بادا باد.
صادق هدایت
نامهها
مشغول قتل عام روزها هستم.
صادق هدایت
نامهها
به هرحال این اوضاعی است که می بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می سوزیم و می سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز.
صادق هدایت
نامهها
دیدم کِیفهای دیگرون بـه درد من نمیخوره.
صادق هدایت
تاریکخانه
همهاش فراموش میشود، همهاش موهوم است یک موهوم بزرگ!
صادق هدایت
س گ ل ل
یک خلایی است مال دیگران، ما بیخود تویش افتاده ایم و دست و پا می زنیم و می خواهیم ادای آنهای دیگر را در بیاوریم. همین.
صادق هدایت
آخرش هیچکس نفهمید ناخوشی من چیست. همه گول خوردند.
صادق هدایت
زنده بگور
مردم این شهر به مرگ غریبی مرده بودند.
صادق هدایت
ماه کنار آسمان تنها و گوشهنشین، بشکل داس نقرهای بود و بنظر میآمد که با لبخند سردش انتظار مرگ زمین را میکشد و با چهرهای غمگین به اعمال چرکین مردم زمین مینگرد.
صادق هدایت
حس میکردم که این دنیا برای من نبود.
صادق هدایت
آنچه که زندگی بوده است از دست دادهام، گذاشتم و خواستم از دستم برود...
صادق هدایت
زندگـی مـن مثل شمع خـرده خـرده آب میشود، نه، اشتباه میکنم -مثـل یک کنده هیزمِ تَر اسـت که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و ذغال گشته ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده فقط از دود و دم دیگـران خفه شده-
صادق هدایت