خواستم باور کنم که میتوانم مردم اینجا را با حرف مداوا کنم.
تو دیدی چه شد... آنها درد خود را دوست دارند. به زخم مانوسی احتیاج دارند که با ناخنهای کثیفشان آن را بخراشند و به دقت حفظش کنند.
🔸ژان پل سارتر
📖 مگسها
خواستم باور کنم که میتوانم مردم اینجا را با حرف مداوا کنم.
تو دیدی چه شد... آنها درد خود را دوست دارند. به زخم مانوسی احتیاج دارند که با ناخنهای کثیفشان آن را بخراشند و به دقت حفظش کنند.
🔸ژان پل سارتر
📖 مگسها
دنیا بی عدالتی است؛ اگر قبولش کنی شریک جرم می شوی. اگر عوضش کنی جلاد می شوی.
ژان پل سارتر
شیطان و خدا
ناستی: آیا تو با ما هستی یا بر ما؟
هاینریش: تا رنج می برید با شما هستم، تا می خواهید خون کلیسا را بریزید بر شما هستم.
ناستی: تا ما را می کشند با ما هستی و تا از خود دفاع می کنیم بر ما هستی.
ژان پل سارتر
شیطان و خدا
من اصلاً نفهمیدم جوانی یعنی چه. من یکراست از بچگی به سن کهولت رسیدم.
دستهای آلوده
سارتر
خدا تنهایی انسان است.
شیطان و خدا
ژان پل سارتر
وقتی خدا ساکت است، میتوان هر ادعایی را به او نسبت داد.
شیطان و خدا
ژان پل سارتر
پدر خوب وجود ندارد، این قاعده است... قید و بند پدر شدن قید و بندی سنگدلانه است.
ژان پل سارتر
کلمات
تو این فکر بودم که همه مان اینجا داریم می خوریم و می نوشیم تا وجودهای گرانبهایمان را حفظ کنیم و حال آنکه هیچ، هیچ، هیچ جور دلیلی برای وجود داشتن نیست.
تهوع
ژان پل سارتر
دلم می خواهد خودم را ول کنم، خودم را از یاد ببرم، بخوابم. اما نمی توانم، دارم خفه می شوم: وجود از همه طرف در من نفوذ می کند؛ از چشم ها، از دماغ، از دهن...
تهوع
ژان پل سارتر
هر موجودی بدون دلیل زاده می شود، از روی ضعف خودش را امتداد می دهد و به تصادف می میرد.
تهوع
ژان پل سارتر
دیدن چیزها به آن نحو ناممکن است. سستیها، ضعفها، بله. درخت ها پرپر می زدند. به سوی آسمان می جهیدند؟ بهتر است بگویم که فرو می ریختند. هر لحظه انتظار داشتم ببینم که تنه های درخت مثل آلتهای خسته چروکیده شوند، به هم بپیچند و به صورت توده سیاه و نرم و مچاله ای به زمین بیفتند. آنها نمی خواستند وجود داشته باشند، منتها نمی توانستند جلویش را بگیرند؛ نکته همین بود.
تهوع
ژان پل سارتر