شازده کوچولو گفت: چیزی که بیابان را زیبا می کند این است که یک جایی یک چاه پنهان کرده...
گفتم: آره. چه خانه باشد چه ستاره، چه بیابان، چیزی که اسباب زیباییش می شود نامریی است!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
شازده کوچولو گفت: چیزی که بیابان را زیبا می کند این است که یک جایی یک چاه پنهان کرده...
گفتم: آره. چه خانه باشد چه ستاره، چه بیابان، چیزی که اسباب زیباییش می شود نامریی است!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
شازده کوچولو پرسید:
پس آدمها کجا هستند؟ در بیابان آدم احساس تنهایی میکند.
مار گفت: با آدمها هم احساس تنهایی میکنی.
شازده کوچولو
آنتوان دو سنت اگزوپری
شازده کوچولو پرسید: تو اینجا چه میکنی؟
سوزنبان گفت: من مسافران را دستهدسته تقسیم میکنم و قطارهای حامل هر دسته را گاهی به راست میفرستم و گاهی به چپ.
در همین دم یک قطار تندرو با چراغهای روشن که همچون رعد میغرید، اتاقک سوزنبان را به لرزه درآورد.
شازده کوچولو گفت: اینها خیلی عجله دارند. پی چه میگردند؟
سوزنبان گفت: راننده قطار هم نمیداند.
و باز قطار تندرو دیگری در جهت مخالف غرید.
شازده کوچولو پرسید: مگر آنها به این زودی برگشتند؟
سوزنبان گفت: همانها نیستند. آنها رفتند، اینها برمیگردند.
- مگر از جایی که بودند راضی نبودند؟
سوزنبان گفت: آدم هیچوقت از جایی که هست، راضی نیست.
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
اگر گلی را دوست داشته باشی که در یک ستاره دیگر است، شب تماشای آسمان چه لطفی پیدا می کند: همه ستاره ها غرق گل می شوند!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
جز با چشم دل نمیتوان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است.
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
آدمهای سیاره شما، پنجهزار گل را در باغچهای میکارند اما گلی را که میخواهند، آن میان پیدا نمیکنند...
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری