دیروز از ترس رادیو میهنی مقداری به مزغان هندی گوش دادم و لذت بردم. مثل یک پیام آزادی بود. در جهنم مارهایی است که آدم پناه به اژدها می برد.
🔸صادق هدایت
دیروز از ترس رادیو میهنی مقداری به مزغان هندی گوش دادم و لذت بردم. مثل یک پیام آزادی بود. در جهنم مارهایی است که آدم پناه به اژدها می برد.
🔸صادق هدایت
حق با شماست که به این ملت فحش میدهید، تحقیرش میکنید و مخصوصن لختش میکنید. اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود.
🔸صادق هدایت
📖 حاجی آقا
روزها و شبها مثل کلیشه هایی که قبلاً تهیه شده باشد می گذرد. بسیار گند. بسیار احمقانه.
🔸صادق هدایت
شما از اولاد ابوالبشر حضرت ختمی مرتبت نیستید و ازین قرار از نژاد پست مول هستید و از زیر بته درآمده اید، در صورتیکه ما از نژاد اصیل و نجیب و برگزیده هستیم. مردهای شما حق زناشوئی با زنهای ما را ندارند. جهاز هاضمه ما بهتر و قویتر است. ما مثل ریگ بچه پس میاندازیم و چون شما از نژاد پست هستید و از زیر بته درآمده اید، از کوری چشم و از کری گوش و از کچلی سر و از چلاقی پایتان باید زجر بکشید و غلام ما باشید و هرچه ما میگوئیم باور کنید و مثل خر کار بکنید بدهید ما برایتان نوش جان بکنیم! اینست نظام نوین، زیرا بموجب اسناد تاریخی که ما در دست داریم، همه رؤسای قبلیه ما قلچماق بوده اند.
🔸صادق هدایت
📖 قضیه زیر بته
شهر سوت و کور بود و همهٔ مردم به درد کری و لالی گرفتار بودند، زجر میکشیدند و یکدسته کر و کور و احمقِ پولدار و ارباب دسترنج آنها را میخوردند. همهجا کشتزار خشخاش بود و از تنورهٔ کارخانههای عرقکشی شب و روز دود درمیآمد. در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده ها از این سرزمین گریخته بودند و یکمشت مردم کر و لال در هم میلولیدند و زیر شلاق و چکمهٔ جلادانِ خودشان جان میکندند. احمدک دلش گرفت، نیلبکش را درآورد و یک آواز غمانگیز زد. دید همه با تعجب به او نگاه میکنند. فقط یک شتر لاغر و مُردنی آمد به سازش گوش داد.
🔸صادق هدایت
📖 آب زندگی
گمان میکنم بالاخره مجبور بشویم یک کفیه عقال هم ببندیم و یک عبا هم بپوشیم و دنبال سوسمار و موش صحرایی بدویم.
🔸صادق هدایت
📖 نامه ها به حسن شهید نورایی
دنیا آخر نمی شود، فقط بشر تمام می شود آنهم به دست خودش.
📚 س.گ.ل.ل
🔸صادق هدایت
ایرانى هم که متخصص عزادارى است به زنده اهمیت نمى دهد و بعد از مرگ همیشه قدردان و وظیفه شناس خودش را معرفى مى کند.
🔸صادق هدایت
📖 نامه ها به حسن شهید نورایى
کفتار را هفت قلم آرایش کردند و دو تا شاخ گاومیش روی سرش چسباندند. کفتار یک ریش کوسه هم زیر چانه اش گذاشت و شلیته قرمز هم به پایش کرد و آمد در چراگاه گوسبندها جلو میکروفون فریاد زد: ای ملت نجیب ستمدیده خر در چمن! من سالها است تو قبرستان در تبعید و انزوا بسر برده ام، تمام عمر به حال شما بیخود و بی جهت سیل خون گریه کرده ام و جگرم مثل دنبلان کباب شده است. اکنون کاسه صبرم لبریز شده و قفل سکوت را از پوزه ام گشودم و کمر همت بستم تا سرزمین خردرچمن را بهشت عنبرسرشت بکنم. چه نشسته اید که من همان بزاخفشم که خاکسترنشینش هستید! یاهو! بیفتید دنبال من و هی سینه بزنید!...
هر دسته از گوسبندان خردرچمن به ریختی درآمده بودند. بعضی با کفتار مخالفت میکردند و دسته ای با او لاس می زدند و جمعی هم مهر سکوت به لب زده و منتظر فرصت بودند تا از هر طرف باد بیاد بادش بدهند. اما همه آنها خودشان را طرفدار منافع کشور خردرچمن می دانستند و احساسات خردرچمن پرستی آنها غلیان کرده بود، همه حامی و ناجی گوسبندان بودند و مرتب پستان به تنور می چسبانیدند.
این اوضاع زیاد طول کشید و کفتار آنقدر رقص شتری کرد که شلیتهی قرمزش جر خورد و صورتکش ورآمده و کلاه گیسش کنده شد. گوسبندها همه او را شناختند اما با ترس و لرز با هم گفتند: در صورتی که از علف چریدن نیفتیم!
قضیه خردجال
صادق هدایت
چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟ اما من از کسی رودربایستی ندارم، بچیزی اهمیت نمیگذارم، به دنیا و مافیهایش میخندم. هر چه قضاوت آنها دربارۀ من سخت بوده باشد، نمیدانند که من پیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم، من از خودم و از همه و از خوانندۀ این مزخرفها بیزارم.
زنده بگور
صادق هدایت
صدای دوردست فروشنده ای آمد که میخواند : "صفرا بره شاتوت... " نه، زندگی مثل معمول خسته کننده شروع شده بود.
بوف کور
صادق هدایت
راستی که همه ایرانیان به لوله های خمیردندان می مانند تا کمی فشارشان بدهی به جای خمیر ازشان نصیحت درمیآید!
صادق هدایت
برای من قیافه های اینجا، سر و صدایش، عقاید و افکار و هنر و افتخاراتش وحشت دائمی است. کابوس است.
نامه به حسن شهید نورایی
صادق هدایت
همه اینها تقصیر خودمان است که میدانیم و هیچ اقدامی نمیکنیم. همین بی علاقگی و ندانم کاری جلو هر اقدام سودمندی را گرفته. هر کس میگوید: "به من چه؟!"
هر کس می خواهد در میان این هرج و مرج و بخور و بچاپ به بهانهٔ اینکه "از نان خوردن نیفتیم" گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و دست به اصلاحات اساسی نمیزنیم.
حاجی آقا
صادق هدایت
من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جوربجور شنیده ام و از بسکه دید چشمهایم روی سطح اشیاءِ مختلف سابیده شده - این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم - به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان شک دارم - نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشه حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه.
بوف کور
صادق هدایت