تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود

۲۱۳ مطلب با موضوع «سخنان و تکه های کتاب ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک روز فردی قدم به زندگی‌ تان خواهد گذاشت... و شما را متوجه خواهد کرد که چرا هرگز با هیچکس دیگری دوام نیاوردید!



سه‌گانه‌ی نیویورک

 پل استر


  • ۰
  • ۰

هنر به هیچ تنزل می یابد، به خدمت در می آید، و چون به خدمت درآمد برده می گردد. تنها کسانی که از توصیف واقعیت سر باز می زنند واقعگرا خوانده می شوند و مورد تجلیل قرار می گیرند. آثار دیگران، در میان هلهله‌ی اینان، سانسور می شود.


🔸آلبر کامو

خطابه نوبل

📚تعهد اهل قلم


  • ۰
  • ۰

دنیا آخر نمی شود، فقط بشر تمام می شود آنهم به دست خودش.


📚 س.گ.ل.ل

🔸صادق هدایت


  • ۰
  • ۰

آرزوی کتابی را داشتم که همان گونه که نرده های باغ متروکی را هل می دهید و وارد می شوید، آن را بگشایید.



🔸کریستین بوبن


  • ۰
  • ۰

اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است. جیک نزدن! ... فقط لبخند ... منفجر شدن از زور نفرین‌های فروخورده‌شده، ترکیدن از خاموشی!

 

🔸ساموئل بکت

📖 متن‌هایی برای هیچ 

 
  • ۰
  • ۰

ایرانى هم که متخصص عزادارى است به زنده اهمیت نمى دهد و بعد از مرگ همیشه قدردان و وظیفه شناس خودش را معرفى مى کند.



🔸صادق هدایت

📖 نامه ها به حسن شهید نورایى


  • ۰
  • ۰

پیری به نظرم چیزی نیست جز بی‌آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زودرس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند!

 

 

🔸محمود دولت آبادی

📖 نون نوشتن

 
  • ۰
  • ۰

کفتار را هفت قلم آرایش کردند و دو تا شاخ گاومیش روی سرش چسباندند. کفتار یک ریش کوسه هم زیر چانه اش گذاشت و شلیته قرمز هم به پایش کرد و آمد در چراگاه گوسبندها جلو میکروفون فریاد زد: ای ملت نجیب ستمدیده خر در چمن! من سالها است تو قبرستان در تبعید و انزوا بسر برده ام، تمام عمر به حال شما بیخود و بی جهت سیل خون گریه کرده ام و جگرم مثل دنبلان کباب شده است. اکنون کاسه صبرم لبریز شده و قفل سکوت را از پوزه ام گشودم و کمر همت بستم تا سرزمین خردرچمن را بهشت عنبرسرشت بکنم. چه نشسته اید که من همان بزاخفشم که خاکسترنشینش هستید! یاهو! بیفتید دنبال من و هی سینه بزنید!...


هر دسته از گوسبندان خردرچمن به ریختی درآمده بودند. بعضی با کفتار مخالفت میکردند و دسته ای با او لاس می زدند و جمعی هم مهر سکوت به لب زده و منتظر فرصت بودند تا از هر طرف باد بیاد بادش بدهند. اما همه آنها خودشان را طرفدار منافع کشور خردرچمن می دانستند و احساسات خردرچمن پرستی آنها غلیان کرده بود، همه حامی و ناجی گوسبندان بودند و مرتب پستان به تنور می چسبانیدند.

این اوضاع زیاد طول کشید و کفتار آنقدر رقص شتری کرد که شلیته‌ی قرمزش جر خورد و صورتکش ورآمده و کلاه گیسش کنده شد. گوسبندها همه او را شناختند اما با ترس و لرز با هم گفتند: در صورتی که از علف چریدن نیفتیم!


قضیه خردجال

صادق هدایت

  • ۰
  • ۰

خدا تنهایی انسان است.



شیطان و خدا

ژان پل سارتر


  • ۰
  • ۰

در جهانی که قدرت های حقیر می توانند همه چیز را به نابودی بکشانند، اما دیگر نمی توانند کسی را با دلیل و برهان قانع کنند، در جهانی که هوش و فراست تا حد خدمتگزاری نفرت و بیداد فرو افتاده است، در چنین جهانی نسل ما باید تنها بر اساس انکارها و نه گفتن ها، در خود و در محیط خود، اندکی از آنچه را که شرافت زیستن و مردن وابسته به اوست، احیاء و مستقر کند.



آلبر کامو

سخنرانی در تالار شهرداری استکهلم

  • ۰
  • ۰

ما در عصرى زندگى مى کنیم که جهان به اردوگاه هاى متعددى تقسیم شده است. در هر اردوئى بتى بالا برده اند و هر اردوئى به پرستش بتى واداشته شده. اشاره من به بیمارى کیش شخصیت است که اکثر ما گرفتار آنیم. همین بت پرستى شرم آور عصر جدید، شده است نقطه افتراق و عامل پراکندگى مجموعه ئى از حسن نیت ها تا هر کدام به دست خودمان گرد خودمان حصارهاى تعصب را بالا ببریم و خودمان را درون آن زندانى کنیم.


احمد شاملو


  • ۰
  • ۰

وقتی خدا ساکت است، می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد.



شیطان و خدا

ژان پل سارتر

  • ۰
  • ۰

بی‌آنکه علتی داشته باشد از درون خالیم. واقعاً مثل گوسفند گم شده‌ای در شب و در کوهستان هستم، یا مثل گوسفندی که به دنبال این گوسفند گم شده می‌رود، این‌طور گم شدن و حتی نداشتن قدرت تأسف خوردن.


فرانتس کافکا

یادداشت ها

  • ۰
  • ۰

 

 

سگ لق لق می زد و خودش را دنبال محمد می کشاند. لاغر و مردنی و بی رمق بود و از تشنگی له له می زد.

"دلم خیلی از این مردم گرفته. باور می کنی دلم می خواس جای تو باشم و با شماها زندگی می کردم؟ آخه شماها که به همدیگه نارو نمی زنین. شما که دروغ و دغل تو کارتون نیس. اگه بدونی این کریم حاج حمزه چه بی رحمیه. هرچی پول داشتم بالا کشیده. پولی که بیس سال جون کندم و یه پول یه پول جمعش کردم، همش تو سوراخ بافور کرده... بیا زبون بسه خیلی له له می زنی. بریم خونیه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هر چی داریم با هم می خوریم."

 

تنگسیر

صادق چوبک

  • ۰
  • ۰

صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمی دانست یکی از چیزهایی که آدم‌ها را دیوانه می‌کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند، انتظار می‌کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می‌کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می‌ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف‌های درازتر می‌رفتند. صبر می‌کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می‌کردی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می‌شدی. منتظر باران می‌شدی و بعد هم صبر می‌کردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می‌شدی و وقتی سیر می‌شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان‌پزشک با بقیهٔ روانی‌ها انتظار می‌کشیدی و نمی‌دانستی آیا تو هم جزء آن‌ها هستی یا نه.


عامه پسند

چارلز بوکفسکی