سگ لق لق می زد و خودش را دنبال محمد می کشاند. لاغر و مردنی و بی رمق بود و از تشنگی له له می زد.
"دلم خیلی از این مردم گرفته. باور می کنی دلم می خواس جای تو باشم و با شماها زندگی می کردم؟ آخه شماها که به همدیگه نارو نمی زنین. شما که دروغ و دغل تو کارتون نیس. اگه بدونی این کریم حاج حمزه چه بی رحمیه. هرچی پول داشتم بالا کشیده. پولی که بیس سال جون کندم و یه پول یه پول جمعش کردم، همش تو سوراخ بافور کرده... بیا زبون بسه خیلی له له می زنی. بریم خونیه ما یه خرده نون و آب بخور حالت جا بیاد. اصلا بیا دم کپر ما بمون. هر چی داریم با هم می خوریم."
تنگسیر
صادق چوبک