بسیاری از ما به مدادی که روی آب است چسبیده ایم و گمان می کنیم که دستگیری داریم در صورتی که غرق شده ایم و خواب نجات را می بینیم.
فرانتس کافکا
بسیاری از ما به مدادی که روی آب است چسبیده ایم و گمان می کنیم که دستگیری داریم در صورتی که غرق شده ایم و خواب نجات را می بینیم.
فرانتس کافکا
همیشه از مرگ گفتگو می کنی اما نمی میری
فرانتس کافکا
دانش در عین حال پله ای است که به زندگی جاودان رهبری می کند و سدی است که جلو این زندگی را می گیرد.
فرانتس کافکا
ولادیمیر: خب؟ چی کار کنیم؟
استراگون: بیا کاری نکنیم. مطمئن تره.
در انتظار گودو
ساموئل بکت
ولادیمیر: ما دیگه کاری اینجا نداریم.
استراگون: جای دیگه هم کاری نداریم.
ولادیمیر: آه گوگو، اینطوری حرف نزن. فردا همه چیز بهتر میشه.
استراگون: چطوری این حرف رو می زنی؟
ولادیمیر: مگه نشنیدی پسره چی گفت؟
استراگون: نه.
ولادیمیر: گفتش که گودو حتما فردا می آد. در این مورد چی می گی؟
استراگون: پس تنها کاری که ازمون برمیاد اینه که همین جا منتظر بمونیم.
در انتظار گودو
ساموئل بکت
استراگون: بیا بریم
ولادیمیر: نمی تونیم
استراگون: چرا نه؟
ولادیمیر: ما منتظر گودو هستیم
در انتظار گودو
ساموئل بکت
فکر نمیکنم ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند اما نمیبینند.
کوری
ژوزه ساراماگو
دولتِ کورهاست که می خواهد بر کورها حکومت کند؛ به عبارت دیگر هیچی که میخواهد هیچ را سازمان دهد!
کوری
ژوزه ساراماگو
همه کورند؛ تمام شهر، تمام مملکت! اگر کسی هم میبیند پیش خودش نگه میدارد و بروز نمیدهد.
کوری
ژوزه ساراماگو
مادرم از فرانسه از من خواهش می کرد که مواظب سلامتی خودم باشم، همان طور که موقع جنگ هم به من می گفت. حتی اگر پای چوبه ی دار هم بودم ملامتم می کرد که چرا شال گردنم را جا گذاشته ام. هرگز فرصت را از دست نمی داد که به من حالی کند دنیا جای قشنگی است و او کار خوبی کرده که مرا به دنیا آورده.
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین
همیشه قوای متضادی مرا از یک سو به سوی دیگر کشانده و من نتوانستهام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم. بدبختی من در همین است. همیشه دودل بودهام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفتهام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
چشمهایش
بزرگ علوی
بعضی چیزها را نمی شود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
چشمهایش
بزرگ علوی
من برای یک کاری خلق شده ام. این همان کاری است که من همه زندگیم در پی اش بودم و هیچوقت به فکرم نرسید. موقعی که در آمستردام و بروکسل درس می خواندم همیشه احتیاج عمیقی به نقاشی کردن احساس می کردم ولی به خودم اجازه ی این کار را نمی دادم. می ترسیدم که این مانع کار اصلیم بشود. کار اصلیم! چه کور و نادان بودم. در طی این چند سال چیزی می خواست از وجود من بتراود و من مانعش می شدم. آن را عقب می زدم. حالا بیست و هفت سال دارم.، بدون اینکه کاری کرده باشم. آه تئو چه ماههای سختی که من گذراندم و کار کردم و کوشیدم که مقصود و معنایی از زندگی بیرون بکشم و آنرا نشناختم. ولی حالا که آن را می شناسم دیگر هیچوقت دلسرد نخواهم شد. بعد از این همه سالهای تلف شده بالاخره من راه خودم را پیدا کردم، نقاش خواهم شد. برای همین است که در پیشه های دیگرم شکست خوردم. به درد آن کارها نمی خوردم، ولی حالا دست به کاری زدم که شکست ندارد.
شور زندگی (ماجرای زندگی ونگوگ، نقاش هلندی)
ایروینگ استون
بیچاره فاحشه ها که تمام روز باید لبخند بزنند. بعد از یک روز کار چه حالی باید داشته باشند.
خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری
همه تا گردن در واقعیت فرو رفته بودیم.
خداحافظ گاری کوپر
رومن گاری