من برای یک کاری خلق شده ام. این همان کاری است که من همه زندگیم در پی اش بودم و هیچوقت به فکرم نرسید. موقعی که در آمستردام و بروکسل درس می خواندم همیشه احتیاج عمیقی به نقاشی کردن احساس می کردم ولی به خودم اجازه ی این کار را نمی دادم. می ترسیدم که این مانع کار اصلیم بشود. کار اصلیم! چه کور و نادان بودم. در طی این چند سال چیزی می خواست از وجود من بتراود و من مانعش می شدم. آن را عقب می زدم. حالا بیست و هفت سال دارم.، بدون اینکه کاری کرده باشم. آه تئو چه ماههای سختی که من گذراندم و کار کردم و کوشیدم که مقصود و معنایی از زندگی بیرون بکشم و آنرا نشناختم. ولی حالا که آن را می شناسم دیگر هیچوقت دلسرد نخواهم شد. بعد از این همه سالهای تلف شده بالاخره من راه خودم را پیدا کردم، نقاش خواهم شد. برای همین است که در پیشه های دیگرم شکست خوردم. به درد آن کارها نمی خوردم، ولی حالا دست به کاری زدم که شکست ندارد.
شور زندگی (ماجرای زندگی ونگوگ، نقاش هلندی)
ایروینگ استون