مادرم از فرانسه از من خواهش می کرد که مواظب سلامتی خودم باشم، همان طور که موقع جنگ هم به من می گفت. حتی اگر پای چوبه ی دار هم بودم ملامتم می کرد که چرا شال گردنم را جا گذاشته ام. هرگز فرصت را از دست نمی داد که به من حالی کند دنیا جای قشنگی است و او کار خوبی کرده که مرا به دنیا آورده.
سفر به انتهای شب
لویی فردینان سلین