تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود

۵۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به دور و برت نگاه کن: از تمام کسانی که اینجا می بینی هیچکس به اراده خودش در اینجا نیست. مطمئنا چیزی که می گویم پیش پا افتاده ترین حقیقت در میان حقیقت ها است. به حدی پیش پا افتاده و به حدی اساسی که دیگر آن را نمی بینند و نمی شنوند...

همه راجع به حقوق بشر حرف می زنند. چه شوخی بزرگی! وجود تو بر اساس هیچ حقی بنا نشده است.


جشن بی معنایی

میلان کوندرا

  • ۰
  • ۰

از کتاب و به مدد کتاب است که آموخته ام آسمان به کلی از عاطفه بی بهره است.


تنهایی پر هیاهو

بهومیل هرابال

  • ۰
  • ۰

ناگهان سرم گیج رفت و دیگر نه مردم شرکت کننده در مراسم مذهبی را دیدم و نه مردم تماشاگر را. در میان هاله خاکستری رنگ درخشانی، آنها را دیدم، دو کودکم. کلمنس و کلارا را. پسرک خیلی رنگ پریده بود و در لباس آبی اش کمی قدبلند می نمود.. دخترکم که موهای تیره، اندام ریز و صورت گرد مرا دارد، لبخند می زد. انگار آنها را از فاصله ای خیلی دور اما به وضوح تمام می دیدم، به آن چیزی که بر من تحمیل شده بود مثل غریبه ای نگاه می کردم. همیشه از دیدن بچه هایم که آرام و با وقار، شمع در دست از جلو چشمم می گذرند، چیزی را می فهمم که تصور می کنم همیشه فهمیده باشم، منتها در آن لحظه برای اولین بار آن را واقعا با تمام وجودم حس کردم: ما فقیر هستیم.


و حتی یک کلمه هم نگفت

 هاینریش بل

  • ۰
  • ۰

شازده کوچولو گفت: چیزی که بیابان را زیبا می کند این است که یک جایی یک چاه پنهان کرده...

گفتم: آره. چه خانه باشد چه ستاره، چه بیابان، چیزی که اسباب زیبایی‌ش می شود نامریی است!


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰

شازده کوچولو پرسید:


پس آدمها کجا هستند؟ در بیابان آدم احساس تنهایی میکند.


مار گفت: با آدمها هم احساس تنهایی میکنی.


شازده کوچولو

آنتوان دو سنت‌ اگزوپری

  • ۰
  • ۰

شازده کوچولو پرسید: تو اینجا چه می‌کنی؟ 

سوزنبان گفت: من مسافران را دسته‌دسته تقسیم می‌کنم و قطارهای حامل هر دسته را گاهی به راست می‌فرستم و گاهی به چپ. 

در همین دم یک قطار تندرو با چراغهای روشن که همچون رعد می‌غرید، اتاقک سوزنبان را به لرزه درآورد. 

شازده کوچولو گفت: اینها خیلی عجله دارند. پی چه می‌گردند؟ 

سوزنبان گفت: راننده قطار هم نمی‌داند. 

و باز قطار تندرو دیگری در جهت مخالف غرید. 

شازده کوچولو پرسید: مگر آنها به این زودی برگشتند؟

سوزنبان گفت: همانها نیستند. آنها رفتند، اینها برمیگردند.

- مگر از جایی که بودند راضی نبودند؟ 

سوزنبان گفت: آدم هیچوقت از جایی که هست، راضی نیست. 


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰

اگر گلی را دوست داشته باشی که در یک ستاره دیگر است، شب تماشای آسمان چه لطفی پیدا می کند: همه ستاره ها غرق گل می شوند!


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰

اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰

جز با چشم دل نمی‌توان خوب دید. آن‌چه اصل است از دیده پنهان است.


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰

آدم‌های سیاره شما، پنج‌هزار گل را در باغچه‌ای می‌کارند اما گلی را که می‌خواهند، آن میان پیدا نمی‌کنند...


شازده کوچولو

آنتوان دوسنت اگزوپری

  • ۰
  • ۰


«می ترسم که حیوانات انسان را به صورت موجودی همنوع خود، که عقل سلیم حیوانی را گم کرده است، بدانند. می ترسم آنها انسان را همانند حیوانی عجیب و غریب، حیوانی خندان، گریان و حیوانی بدبخت، تجسم کنند.»


حکمت شادان

فریدریش نیچه