تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود

۵۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کبوتر صلح بر چوبه های دار نمی نشیند.



آلبر کامو

سخنرانی در کانون کار

سال 1953


  • ۰
  • ۰

در تمام عصرها پنجشنبه به من زنگ می‌زد و می‌گفت "کوه خوش گذشت؟" یا "در کوه چه خبر بود؟" یک بار در سال ۱۳۶۴ یا ۱۳۶۵ او را با هزار حیله و مقدمات به کوه بردیم. به همین مسیر درکه که هر پنجشنبه می‌رویم. آن تنها سفر کوه اخوان بود که به او و همه ما بسیار خوش گذشت. یادم هست برف باریده بود و تمام کوه‌ها سفید بود. اول بهانه آورد که کفش کوه ندارم. دریابندری گفت اندازه پایت چند است؟ گفت نمره فلان. دریابندری گفت: من یک جفت کفش به این اندازه دارم. هر بهانه که آورد دوستان به رفع آن کوشیدند. حتی در قمقمه ای اندکی "از آن تلخ از آن مرگابه" هم برایش آورده بودند که در آن بالای ارتفاعات روی برف ها ایستاد و نوشید و گرم شد. 

کلاه مخصوصی آن روز به سر گذاشته بود که در اولین لحظه مرا به یاد اشکبوس کتاب‌های درسی هم‌بازی‌های خودم در روزگار بچگی ما انداخت. همه این شباهت را تایید کردند و تا مدت ها او را اشکبوس می‌خواندند. این روزها عکسی از آن کوه‌پیمایی را دیدم که در آن اخوان بود و نجف دریابندری و دکتر زریاب خویی و من و چند تن دیگر که الان در این لحظه در حافظه ندارم. عکس تاریخی عجیبی است که اخوان را در حال کوه‌نوردی نشان می‌دهد. بعد از این کوه‌نوردی تا یک هفته تمام عضلاتش کوفته شده بود و درد می‌کرد و به ما بد و بیراه می‌گفت که چه دردسری برای او درست کرده بودیم. ولی بعدها خاطره شیرین آن را همیشه در یاد داشت. از شوخی‌های لطیفی که در مورد این کوه‌نوردی از او به یادم مانده این است که در آن بالا دسته جمعی صبحانه نیمرو خوردیم. اخوان، بعدها، می‌گفت: «عزیز جان، یعنی تو معتقدی که آن نیمرو را در همان پایین‌ها یا در منزل نمی‌شد خورد؟ اینهمه راه و مشقت برای یک نیمرو؟» و می‌خندید!


 حالات و مقامات م.امید

محمدرضا شفیعی کدکنی

  • ۰
  • ۰

فکر می کنم هیچ چیز کریه تر از این نیست که به زور زندگی را توی حلق آدم هایی بچپانند که نمی توانند از خودشان دفاع کنند و نمی خواهند به زندگی کردن ادامه بدهند.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

ماجرای کثیفی اتفاق افتاده بود. بروبچه ها همگی به هروئین می گویند "گه" و پسرک هشت ساله ای که شنیده بود بعضی ها به خودشان آمپول گه می زنند و لذت فراوان می برند روی یک روزنامه ریده بود و یک آمپول از گه واقعی به خودش زده بود، به خیال این که عین جنس است، و بعدش هم مرده بود.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

دلم می خواهد به خیلی دورها بروم. به جایی که پر از چیزهای جور دیگر باشد. حتی سعی نمی کنم که مجسمش کنم، مبادا فکرم خراب شود...

اما فکر می کنم که بالاخره هم فرقی با جاهای دیگر نخواهد داشت. حتی گاهی اوقات دیدن این که چقدر چیزها سر جایشان هستند، مضحک است.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

بشریت ویرگولی است در کتاب قطور زندگی.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیزها همیشه درون آدم اتفاق می افتد. اگر اتفاق در بیرون بیافتد، مثل وقتی که اردنگی می خوریم، می شود زد به چاک. اما از درون غیرممکن است.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

او هرگز نمی توانست آسوده خاطر باشد چون برای آسودگی کامل باید می مرد. در زندگی همیشه وحشت وجود دارد.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

آن اول ها نمی دانستم که رزا خانم به خاطر حواله ای که آخر هر ماه می رسید از من نگه داری می کند. وقتی این موضوع را فهمیدم شش هفت سالم بود، و وقتی فهمیدم که برایم پول می دهند یکه خوردم. تا آن وقت فکر می کردم رزا خانم به خاطر خودم دوستم دارد و هر کداممان برای هم ارزش خاصی داریم. یک شب تمام گریه کردم و این اولین غم بزرگم بود.


زندگی در پیش رو

رومن گاری

  • ۰
  • ۰

آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه می‌کند. ما تنها زاده می‌شویم و تنها می‌میریم. هنگامی ‌که از زهدان مادر رانده می‌شویم، تلاش دردناکی را آغاز می‌کنیم که سرانجام به مرگ ختم می‌شود. آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی مقدم برزندگی؟ آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی جنینی که در آن سکون و حرکت، روز و شب، زمان و ابدیت ضد هم نیستند؟ آیا مردن یعنی بازماندن از زیستن به عنوان موجود و سرانجام رسیدن قطعی به بودن؟ آیا مرگ حقیقی‌ترین شکل زندگی است؟ آیا تولد مرگ است و مرگ تولد؟ هیچ نمی‌دانیم. اما با آن‌که هیچ نمی‌دانیم، با همة وجود در تلاشیم تا از اضدادی که عذابمان می‌دهند بگریزیم. همه چیز -آگاهی از خویشتن، زمان، منطق، عادات، رسوم- ما را گمگشته‌گان زندگی می‌کند، و در عین حال همه چیز ما را به بازگشت، به فرود آمدن در زهدان آفریننده‌ای می‌خواند که از آن بیرون افکنده شده‌ایم.


دیالکتیک تنهایی

اوکتاویو پاز

  • ۰
  • ۰

 

کاسه خود را بیش از اندازه پر کنید؛

لبریز می شود.

چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید،

کند می شود.

به دنبال پول و راحتی باشید؛

دلتان هرگز آرام نمی گیرد.

به دنبال تایید دیگران باشید؛

برده آن ها خواهید بود.

 

کار خود ر انجام دهید، سپس رها کنید.

این تنها راه آرامش یافتن است.

 

تائو ت چینگ

لائوتزو

  • ۰
  • ۰

 

برای ساختن چرخ محور ها را به هم وصل می کنیم

ولی این فضای تهی میان چرخ است

که باعث چرخش آن می شود.

از گل کوزه ای می سازیم،

این خالی درون کوزه است

که آب را در خود جای می دهد.

از چوب خانه ای بنا می کنیم،

این فضای خالی درون خانه است

که برای زندگی سودمند است.

 

مشغول هستی ایم

در حالی که این نیستی است که به کار ما می آید.

 

تائو ت چینگ

لائوتزو

  • ۰
  • ۰

تا زمانی که فضیلت در همین جهان پاداش نداشته باشد، موعظه اخلاق بیهوده است.

 

تمدن و ملالت های آن 

زیگموند فروید

  • ۰
  • ۰

او بدون قید و شرط طرفدار اعدام بود. با حرارت و پیروزمندانه صحبت می کرد و به کا کا گفتن می افتاد و گویی با هر «کا» سر یک نفر را از تن جدا می کرد. گاهی به صورت من خیره می شد و هر بار مثل این که جمله «باور نکردنی است» را در گلویش خفه می کرد، ولی جلوی سر تکان دادنش را نمی گرفت. من خیال می کنم کسی که کاتولیک نباشد، به نظر او اصولا موجودیت ندارد.


عقاید یک دلقک 

هاینریش بُل

  • ۰
  • ۰

مردی را مشاهده می کنیم که به میهمانی رفته است؛ شادمان و خندان و در صحبت دوستانه است، و روی هم رفته به نظر می رسد که حال خوش و خرسند دارد. هنگام خداحافظی نیز لبخندی دوستانه می زند و می گوید شب خوشی گذرانده است. پا بیرون می گذارد و در پشت سرش بسته می شود. اکنون لحظه آن است که در او به دقت نظر کنیم. چهره اش ناگهان تغییر می کند و لبخند از آن دور می گردد. می گوییم این تغییر موافق انتظار است، چه اکنون دیگر کسی همراه او نیست که لبخندی به او باز بیارد. ولی تغییری که از آن گفتگو می کنیم منحصر به دور شدن لبخند نیست: بر چهره اش آثار غمی عمیق و شاید نشانی از بی امیدی و درماندگی ظاهر می شود. ممکن است این حالت دیری نپاید و پس از چند لحظه از بین برود. دوباره چهره مرد در پس صورتک همیشگی می رود. سوار اتومبیل می شود. به شبی که گذرانده فکر می کند و در دل می اندیشد که از خود چگونه تأثیری به جا گذارده است وبدین نتیجه می رسد که تأثیرش بر میهمانان خوب بوده است. ولی باید پرسید: این شخص و کسی که در طول شب شاد و سرخوش بود یکی بوده اند؟... بسیاری از تصمیماتی که می گیریم از خارج به ما القا شده اند و متعلق به خودمان نیستند. کاری که ما می کنیم این است که خویشتن را متقاعد سازیم که خود تصمیم گرفته ایم، در حالی که واقعا فقط با انتظاراتی که دیگران از ما می برند همرنگ شده ایم و ترس تنها ماندن و خطرات مستقیم تری که زندگانی و آزادی و راحتی ما در معرض آنهاست به جانب آن تصمیمات سوقمان داده اند.


 گریز از آزادی 

اریک فروم