آدمی مرگ و تولد را به تنهایی تجربه میکند. ما تنها زاده میشویم و تنها میمیریم. هنگامی که از زهدان مادر رانده میشویم، تلاش دردناکی را آغاز میکنیم که سرانجام به مرگ ختم میشود. آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی مقدم برزندگی؟ آیا مرگ یعنی بازگشت به زندگی جنینی که در آن سکون و حرکت، روز و شب، زمان و ابدیت ضد هم نیستند؟ آیا مردن یعنی بازماندن از زیستن به عنوان موجود و سرانجام رسیدن قطعی به بودن؟ آیا مرگ حقیقیترین شکل زندگی است؟ آیا تولد مرگ است و مرگ تولد؟ هیچ نمیدانیم. اما با آنکه هیچ نمیدانیم، با همة وجود در تلاشیم تا از اضدادی که عذابمان میدهند بگریزیم. همه چیز -آگاهی از خویشتن، زمان، منطق، عادات، رسوم- ما را گمگشتهگان زندگی میکند، و در عین حال همه چیز ما را به بازگشت، به فرود آمدن در زهدان آفرینندهای میخواند که از آن بیرون افکنده شدهایم.
دیالکتیک تنهایی
اوکتاویو پاز