مردی را مشاهده می کنیم که به میهمانی رفته است؛ شادمان و خندان و در صحبت دوستانه است، و روی هم رفته به نظر می رسد که حال خوش و خرسند دارد. هنگام خداحافظی نیز لبخندی دوستانه می زند و می گوید شب خوشی گذرانده است. پا بیرون می گذارد و در پشت سرش بسته می شود. اکنون لحظه آن است که در او به دقت نظر کنیم. چهره اش ناگهان تغییر می کند و لبخند از آن دور می گردد. می گوییم این تغییر موافق انتظار است، چه اکنون دیگر کسی همراه او نیست که لبخندی به او باز بیارد. ولی تغییری که از آن گفتگو می کنیم منحصر به دور شدن لبخند نیست: بر چهره اش آثار غمی عمیق و شاید نشانی از بی امیدی و درماندگی ظاهر می شود. ممکن است این حالت دیری نپاید و پس از چند لحظه از بین برود. دوباره چهره مرد در پس صورتک همیشگی می رود. سوار اتومبیل می شود. به شبی که گذرانده فکر می کند و در دل می اندیشد که از خود چگونه تأثیری به جا گذارده است وبدین نتیجه می رسد که تأثیرش بر میهمانان خوب بوده است. ولی باید پرسید: این شخص و کسی که در طول شب شاد و سرخوش بود یکی بوده اند؟... بسیاری از تصمیماتی که می گیریم از خارج به ما القا شده اند و متعلق به خودمان نیستند. کاری که ما می کنیم این است که خویشتن را متقاعد سازیم که خود تصمیم گرفته ایم، در حالی که واقعا فقط با انتظاراتی که دیگران از ما می برند همرنگ شده ایم و ترس تنها ماندن و خطرات مستقیم تری که زندگانی و آزادی و راحتی ما در معرض آنهاست به جانب آن تصمیمات سوقمان داده اند.
گریز از آزادی
اریک فروم