شهرو گفت:
- اصلا دلم قرارنمی گیره.
سوری گفت:
- چرا؟
- برا بتی
- می دونم که خیلی دوستش داری، اما چه فایده شهرو …اون که نمیاد زن تو بشه.
شهرو ایستاد . کف پاهاش رطوبت خنک ماسه ها را می مکید . سوری را نگاه کرد و گفت:
- زنم بشه؟
- خب آره دیگه .
- خنگ خدا ، مگه تو نمی فهمی؟
وبه راه افتاد و سوری به دنبالش کشیده شد
- چی رو نمی فهمم؟
- من فقط دوسش دارم … میخوام باش حرف بزنم …دلم می خواد نگاش کنم، برام بخنده، دستش را تکون بده …نمیخوام که زنم بشه .
سوری زد زیر خنده
- آخه اینا که فایده نداره
- فایده نداره؟
- آدم اگه کسی را دوست داشته باشه باید بغلش کنه ، ببوسدش...
پسرک بومی
احمد محمود