تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود

۲۱۳ مطلب با موضوع «سخنان و تکه های کتاب ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک ساعت روی نیم‌تخت درباره‌ی جست‌زدن و از پنجره بیرون پریدن فکر کردم.

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

زندگـی مـن مثل شمع خـرده خـرده آب می‌شود، نه، اشتباه می‌کنم -مثـل یک کنده هیزمِ تَر اسـت که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزم‌های دیگر برشته و ذغال گشته ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده فقط از دود و دم دیگـران خفه شده-

صادق هدایت

  • ۰
  • ۰

از آن همه کارهایی که انجام می‌دهم، همه آن چیزهایی کـه حس می‌کنم و با آن‌ها زندگـی می‌کنم چیزی باقـی نمی‌ماند جز عابری کمتر در روزمرگی خیابان‌ها.

فرناندو پسوا

  • ۰
  • ۰

تنها بودم. همان بهتر که می‌خوابیدم.

داستایوسکی

  • ۰
  • ۰

چه شب‌ها، قدم زدن‌ها، نومیدی در بستر و روی نیم‌تخت هنوز در پیش دارم.

کافکا

  • ۰
  • ۰

بر این تصور بودم که آینده هیچ خیری برایم ندارد؛ فقط غصه‌ی زمان حالِ مرا کشدار می‌کند.

کافکا

  • ۰
  • ۰

اقدامات تربیتی تو درست به هدف خوردند؛ من از هیچ ضـربه‌ای خـودم را کـنار نکشیدم. اینکه با این وصـف نتیـجـه بـاب طـبعـت نیـسـت بـه این عـلـت اسـت که دست تو و گِل من زیاده از حـد با هم بیگانه بودند.

کافکا

  • ۰
  • ۰

همزمان هم کوبنده‌ی چکشم و هم میخ.

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

در اتاق تنها بودم چنان اشتیاق شما بر من مستولی شد که تنها کاری که می‌خواستم بکنم این بود که سرم را برای یافتن تکیه‌گاه به روی میز بگذارم.

فرانتس کافکا

نامه به فلیسه

  • ۰
  • ۰

آیا من خودم را با سنجیدگی "مال تو" خطاب کردم؟ نه هیچ چیز دروغ‌تر از این نبود. نه، من برای همیشه به خودم غل و زنجیر شده‌ام.

فرانتس کافکا

نامه به فلیسه

  • ۰
  • ۰

می‌خواهم خودم را به پای شما بیندازم و چنان کامل خودم را به شما بسپارم که هیچ نشان و خاطره‌ای از من برای کسی دیگر باقی نماند.

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

پس از مدت‌ها بار دیگر لذت تصور چاقویی فرو رفته در قلبم.

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

مفلوک، مفلوک، و با اینهمه دارای نیت‌های نیک.

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

آیا می‌توانم مدت درازی تحملش کنم؟ و آیا در این تحمل کردن هدفی هست؟

فرانتس کافکا

  • ۰
  • ۰

باز فوران احساساتی که بیرون نمی‌ریزند.


فرانتس کافکا

یادداشت‌ها