با خودم گفتم خب دیگه تمومه باچو به یه نفر شلیک کردی، دیگه خودت نیستی، دیگه هرگز خودت نمیشی. ولی صبح روز بعد بیدار میشی و هنوز خودتی. و بعد متوجه میشی تمام مدت همین بودی فقط خبر نداشتی.
🎬چرنوبیل
با خودم گفتم خب دیگه تمومه باچو به یه نفر شلیک کردی، دیگه خودت نیستی، دیگه هرگز خودت نمیشی. ولی صبح روز بعد بیدار میشی و هنوز خودتی. و بعد متوجه میشی تمام مدت همین بودی فقط خبر نداشتی.
🎬چرنوبیل
در طول سالهای متمادی فقط یک بار با صدای بلند گریه کردهام، و آن هم دو سه ماه قبل بود که دو بار پشت سر هم به معنی واقعی توی صندلی دستهدارم شدیداً میلرزیدم. این جریان شب اتفاق افتاد و ب اثر قطعه بخصوصی از رمانم پیش آمد.
فرانتس کافکا
عیبی در من است، چیزی کم دارم. به قدر کافی روشن و مشخص است اما توضیحش مشکل است.
فرانتس کافکا
مارکسیستها تصوری را که از تاریخ دارند بر خود تاریخ ترجیح میدهند.
آلبر کامو
زمان میگذرد، و آدم هم بیهدف همراه آن میگذرد.
فرانتس کافکا
زن دستی به صورت دانشجو زد: این غولچه ولکنم نیست.
ک. دادش درآمد: و شما دلتان نمیخواهد رها شوید.
فرانتس کافکا
حس میکردم که این دنیا برای من نبود.
صادق هدایت
زمانی خواهد آمد که من باید خودم را کنار بکشم.
فرانتس کافکا
شبهایی هست که باید از روزگار شکوه کنم، چون رنج بردن در سکوت خیلی طاقت فرساست.
فرانتس کافکا
آنچه که زندگی بوده است از دست دادهام، گذاشتم و خواستم از دستم برود...
صادق هدایت
فضایی خالی مرا از همه چیز جدا کرده است و من خودم را حتی به طرف محدوده های آن هم نمی رانم.
فرانتس کافکا
یک ساعت روی نیمتخت دربارهی جستزدن و از پنجره بیرون پریدن فکر کردم.
فرانتس کافکا
زندگـی مـن مثل شمع خـرده خـرده آب میشود، نه، اشتباه میکنم -مثـل یک کنده هیزمِ تَر اسـت که گوشه دیگدان افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و ذغال گشته ولی نه سوخته است و نه تر و تازه مانده فقط از دود و دم دیگـران خفه شده-
صادق هدایت
بـه زودی هـمـهی مـا زیـر خـاک خـواهیـم خفت،
ما که هرگز به هم مجال ندادیم بر روی آن بیارامیم.
مارینا تسوتایوا
دل من و این تلخی بینهایت
سرچشمهاش کجاست؟
فدریکو گارسیا لورکا