تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

تاریک روشن

جملات، سخنان، شعرها

آخرین نظرات
  • ۱۶ تیر ۹۸، ۲۲:۴۱ - جناب قدح
    سلام :)
  • ۲ اسفند ۹۷، ۲۰:۱۵ - قیمت لوستر کریستالی
    عالی بود
  • ۰
  • ۰

در سال های اواسط دهه شصت، یک شب که در منزل اخوان بودم و حدود ساعت یک بعد از نیمه شب داشتم خداحافظی می کردم می خواستم سوار اتوموبیلم شوم که اخوان گفت «عزیز جان! یک لحظه صبر کن.» رفت و بیلچه کوچکی را از کنار باغچه برداشت و شروع کرد به کندن زمین. ایران خانم اعتراض کرد که این وقت شب چه کار می کنی؟ فلانی را معطّل کرده ای. گفت: این بوته طاووسی را مدت هاست می خواهم بدهم به شفیعی و الان وقتش است. ایران خانم گفت «این وقت شب؟» و اخوان همچنان به کارش ادامه می داد تا اینکه آن بوته را نیم ریشه و زخمی، از زمین به در آورد و به من داد. گفت «از مدت هاست این بوته را برای تو تربیت کرده ام و پرورش داده ام.» بوته را آوردم و در گوشه سمت جنوب غربی باغچه منزل مان که جای خالیی وجود داشت، شبانه کاشتم و آب دادم... وقتی که واقعه مرگ اخوان پیش آمد، ناگهان آن بوته بسیار عزیز و گرامی شد، مثل هر چیز دیگری که یاد و یادگار اوست.


حالات و مقامات م.امید

محمدرضا شفیعی کدکنی 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی