وقتی خبر مرگ هنریته آمد، در خانه مان داشتند میز می چیدند. آنا دستمال سفره هنریته را، که به نظرش هنوز قابل شستن نبود، در داخل حلقه زرد دستمال سفره روی بوفه گذاشته بود و همه ما به دستمال سفره نظر انداختیم. کمی مربا به آن چسبیده بود و یک لکه کوچک قهوه ای رنگ هم که از سوپ یا سس بود روی آن دیده می شد. برای اولین بار حس کردم که اشیاء کسی که می رود یا می میرد چقدر وحشتناک اند. مادر واقعاً سعی کرد غذا بخورد. مطمئناً معنی اش این بود: «زندگی ادامه پیدا می کند.»، یا چیزی شبیه به آن. ولی من خوب می دانستم که درست نیست، زندگی ادامه پیدا نمی کند، بلکه مرگ ادامه پیدا می کند.
عقاید یک دلقک
هاینریش بُل