بی نهایت امید در کائنات، اما نه برای ما
بی نهایت امید در کائنات، اما نه برای ما
مثل پیکری در یک یادمان که به دوردست نگاه میکند و محکم به پایهی ستون چسبیده است.
یادداشت ها
یک دسته بندگی را به جایی رسانیدهاند که همه گناهها را به گردن خودشان میگذارند تا اصل موضوع پایمالی شود.
هدایت-نامه ها
یادم افتاد چه جاهایی در دنیا هست و من درچه منجلابی دست و پا میزنم.
هدایت-نامه ها
هیچ چیز تازهای نشنیدهام. شاید در دنیا چیزی عوض نمیشود یا نسبت به عمر ما همهاش مکررات است.
هدایت-نامه ها
من نه مرگ را میخواهم نه زیستن را
پسوا
همه روزه جسم با من بدرفتاری میکند.
پسوا
این انسانها که همواره احاطهام میکنند، ارواحیاند که مرا نمیشناسند.
پسوا
بسیار دانستن یک جور مرض است، ناخوشی است.
داستایفسکی
یادداشتهای زیرزمینی
احساساتم شعلهای در باد است.
پسوا
چشمهای گرگور بطرف پنجره گردید و آسمان ابری اندوهگینش کرد. اندیشید: چطور است یک خرده دیگر بخوابم و همه این مهملات را فراموش کنم؟
کافکا
مسخ
همشهریان ما که تا آن وقت میکوشیدند نگرانیشان را در زیر نقابی از شوخی پنهان دارند، دیگر در کوچهها شکسته و خاموش جلوه میکردند.
طاعون
در این کشور همه احساس میکنند کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنند که حق دارند سـر دیگران کلاه بگذارند.
روح پراگ
سال ۱۹۸۹ نقطه عطف زمانی فرا رسید که کارکنان تلویزیون اعلام کردند که حاضر نخواهند شد برنامهای را روی آنتن بفرستند مگر اینکه به آنها اجازه داده شود سیر وقایع را صادقانه به اطلاع عموم برسانند.
یادداشتهای ایوان کلیما درباره انقلاب چکسلواکی در کتاب روح پراگ
خاطرات میکُشند.