در این خزانِ در راه
هفتاد سالهام من
کو تا بهار دیگر
کو تا شراب شیراز
در این خزانِ در راه
هفتاد سالهام من
کو تا بهار دیگر
کو تا شراب شیراز
چشمهای گرگور بطرف پنجره گردید و آسمان ابری اندوهگینش کرد. اندیشید: چطور است یک خرده دیگر بخوابم و همه این مهملات را فراموش کنم؟
کافکا
مسخ
گر کار فلک به عدل سنجیده بُدی
احوال فلک جمله پسندیده بُدی
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
همشهریان ما که تا آن وقت میکوشیدند نگرانیشان را در زیر نقابی از شوخی پنهان دارند، دیگر در کوچهها شکسته و خاموش جلوه میکردند.
طاعون
در این کشور همه احساس میکنند کلاه سرشان رفته است و بنابراین فکر میکنند که حق دارند سـر دیگران کلاه بگذارند.
روح پراگ
سال ۱۹۸۹ نقطه عطف زمانی فرا رسید که کارکنان تلویزیون اعلام کردند که حاضر نخواهند شد برنامهای را روی آنتن بفرستند مگر اینکه به آنها اجازه داده شود سیر وقایع را صادقانه به اطلاع عموم برسانند.
یادداشتهای ایوان کلیما درباره انقلاب چکسلواکی در کتاب روح پراگ
تنها زمانی کوتاه در کنار یکدیگر بودیم
و پنداشتیم که عشق
هزاران سال میپاید
خاطرات میکُشند.
خاموش کنم چراغ را
آنچه نمیبینم
زیباتر است